یک سوال هندسه :
آیا دو مثلث وجود دارد که سه زاویه برابر و همچنین دو ضلع مساوی داشته باشند اما همنهشت (مساوی) نباشند؟
اگر هست یک مثال با ذکر اضلاع و زاویه ها بیان کنید و اگر نیست دلیل بیاورید.
آرتو اينكالا به تمام رقباي احتمالي هشدار داده كه تنها افرد داراي سريعترين و هوشمندترين ذهنها قادر به حل اين جدول هستند.
جدول سودوكو پس از پرطرفدار شدن در 10 سال اخير به يكي از تجربيات ثابت روزانه براي بسياري از افراد تبديل شده است.
اين يك بازي جابجايي اعداد و هدف آن پر كردن يك شبكه 9x9 از اعداد است؛ بطوري كه هر ستون، هر رديف و هر زير شبكه 3*3 سازنده جدول اصلي بايد از اعداد يك تا 9 برخوردار باشد.
اكنون اين بازي در بسياري از روزنامههاي جهان رايج بوده و از لحاظ سختي با هم متفاوت هستند. امتيازبندي يك براي مبتديان و پنج براي افرادي است كه مدت زمان بيشتري را براي تكميل اين جدول گذراندهاند.
اينكالا اين سودوكو را با امتيازبندي 11 از لحاظ سختي معرفي كرده است.
به گفته اينكالا، سختترين بخشهاي اين سودوكو نيازمند اين است كه به 10 حركت بعدي فكر كرده و به بررسي مجموعهاي از جايگشتها در هر مرحله براي حذف تمام ريشههاي غلط بپردازد.
وي اظهار كرد: گفتن اين كه يك جدول سخت يا آسان است، بسيار مشكل است؛ چرا كه بر اين باورم كه سختترين آن هنوز كشف نشده است.
اين رياضيدان فنلاندي افزود: مطمئن نيستم كه ايجاد آن غيرممكن باشد اما امكان هاي بسيار ديگري براي تدوين سختترين سودوكو هنوز كشف نشده است.
(اگرلطیفه ریاضی دارید درقسمت نظرات بنویسیدکه با نام خودتون اینجا درج بشه)
پدر وپسر:
از پدری پرسیدند: آیا درست است که می گویند: زمانی فرا خواهد رسید که پسرها بزرگ تر ازپدرشان خواهند شد؟
گفت:اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
پرسیدند:به چه دلیل؟ گفت:
وقتی پسرم متولدشدمن۳۰سال داشتم.یعنی۳۰ برابراوسن داشتم.
وقتی ۲ ساله شد من۳۲ سال داشتم. یعنی۱۶ برابراوسن داشتم.
وقتی۳ ساله شد من۳۳ سال داشتم.یعنی۱۱ برابر او سن داشتم.
وقتی۵ ساله شد من۳۵ سال داشتم. یعنی۷ برابر او سن داشتم.
وقتی۶ ساله شدم ن۳۶ سال داشتم. یعنی۶ برابر او سن داشتم.
وقتی۱۰ ساله شد من۴۰سال داشتم.یعنی۴ برابر او سن داشتم.
وقتی۱۵ ساله شد من۴۵ سال داشتم.یعنی۳ برابراو سن داشتم.
حالا او۳۰ ساله است و من۶۰ ساله یعنی ۲ برابر اوسن دارم.
می ترسم اگر اوضاع به همین منوال پیش رود من پسرش بشوم.
قضیه ی ریاضی:
یه نفر می خواست قضیه ی ریاضی از خودش بگه ، گفت :
مردم بر سه دسته اند (1) کسانی که شمارش بلدند (2) کسانی که شمارش بلد نیستند.
بهش گفتند پس دسته سوم چی شد؟!
گفت : همش همین بود! ( اخه طفلکی خودش جزء دسته دوم بود)
جبران محبت :
یه معلم ریاضی که همیشه در مورد موضوعات اخلاقی هم صحبت می کرد یک جلسه گفت : ببینید دانش آموزان عزیز اگر کسی به شما لطف یا محبتی کرد رسم ادب اینه که شما هم جبران محبت کنید. جلسه بعد یکی از دانش اموزان اومد پای تابلو که مساله حل کنه و نتونست معلم هم از خجالتش در اومد و یک کتک درست و حسابی بهش زد جلسه ی بعد معلم دوباره از مسایل اخلاقی گفت و گفت ببینید بچه ها من اگه شما کتک بزنم بخاطر اینه که دوستتون دارم و یهتون محبت دارم
دانش آموز (کتک خورده) هم در اومد و گفت پس اگه اجازه بدید ما بعد از کلاس رسم ادب رو بجا بیاریم و جبران محبت کنیم!
کاربرد ریاضی :
پسر یک چوپان رشته ریاضی دانشگاه قبول شد ، رفت وبعد از چهار سال که لیسانس گرفت، برگشت پیش باباش ، پدرش ازش پرسید خب حالا که لیسانس ریاضی گرفتی بگو ببینم به چه دردی می خوره این ریاضی؟ پسره جواب داد: کاربرد های ریاضی زیاده ، باباش گفت خب یکیشو بگو ، پسره گفت جای دوری نمیریم مثلا این گله ای شما دارید اگه بخواهیم تعداد گوسفندا رو بدست بیارم کافیه تعداد پاهاشونو بشمریم و تقسیم بر4 کنیم به این ترتیب به راحتی تعداد گوسفندا به دست میاد!
نامساوی غیرممکن :
معلم ریاضی به دانش آموزان گفت : بعضی از نامساوی ها غیر ممکن است مثلا هیچ عددی از خودش بزرگ تر نیست. ناگهان یک دانش آموز در اومد و گفت : ولی آقا من یه عدد سراغ دارم که از خودش بزرگ تره. معلم با تعجب پرسید چه عددی ؟ دانش آموز گفت آقا ، نیم. معلم گفت چطور؟ دانش آموز گفت: آخه من هر وقت میوه ای را با برادرم قسمت می کنم نصف بزرگ ترش رو برای خودم برمی دارم!
اثبات دیگر:
دریک همایش ریاضی یک ریاضیدان قضیه ای را اثبات کرد وبعد از اون ریاضیدان دیگه ای اومد و با یه مثال نقض ثابت کرد که ادعای ریاضیدان اولی غلطه! ریاضیدان اولی در جوابش گفت: مهم نیست من یه اثبات دیگه براش دارم!!
تقدیم به دانش آموزانِ . . . .
از راه رسید امتحانم افسوس که تنبل زمانم
او می رسد وبه اوج افلاک می رسد زترس او فغانم
جزحیله گری چاره چه سازم جز تقلبی راه چه دانم ؟
من که در کلاس دادم آزار آن دبیر خوب مهربانم،
از شدت پرحرفی بسیار، خود درد گرفته بد دهانم
از درس و کلاس و ازمعلم جزیک شبحی دگرچه دانم؟
هرچه تنبل ست هست یارم بد بخت ترند دوستانم !
هر چند معلم عزیزم، می کرد نصیحتم که جانم:
این گونه مباش دانش آموز آویزه نشد به گوش جانم !!